دردسر های یک سارا !

من به آزادی باد و باران،من به آزادی حسرت که نمی خواهم از آن یاد کنم،باز هم معتقدم...

دردسر های یک سارا !

من به آزادی باد و باران،من به آزادی حسرت که نمی خواهم از آن یاد کنم،باز هم معتقدم...

؟؟؟

عشق یعنی اینکه تو ردیفای خلوت کتابخونه همو بغل کنیم.

عیدانه

به نام خدا


به به میبینم عید شده و شما هم به دلیل تعطیلات و این حرفا دیگه وبلاگ نمی آپین.

امسال خیلی هم به موقع عید شد.یعنی به این میگن ستم که شما شب عید شونصدتا مهمون داشته باشین که تا تصف شب منزل شما تشریف داشته باشن بعد یه سارای دیگه بگه همین الان من ظرفا رو میشورم و شما هم بگین نهههههه و بمونین تو رودروایسی و ظرفایی که برا فردا گذاشته بودین رو وایسین نصف شب بشورین حالا اینا به کنار راس سال تخویل که نه دو ثانیه بعدش یکی خوشحال از خوب بپرونتتون که بهتون عیدو تبریک بگه(چیه از اون عقب هی داد میزنی کی کی خب معلومه علی دیگه!)بعدشم که دوست جون بزنگه بعدم ننه باباتون نه که شما بزرگترین زنگ بزنن بهتون تبریک بگن.(البت فک کنم میخواستن ببینن اینجا عید شده یا نه؟)از بعدشم بگم بزرگترین ستمش اینه که شمارو روز عید یک آدم خدانشناس خیرخواه به زور بفرسته دانشگاا.(گفتم خدانشناس.وای ببخشین!!!)و حالا میرسیم به بخش عیدی هایی که گرفتم.یه سارای دیگه بهم یه جاروبرقی عیدی داد.خیلی هیجان انگیزه؟نه؟؟؟

با علی هم دارم در مورد عیدیم به قول اینا دیسکاس میکنم که داره کم کم تبدیل میشه به کتک کاری.

دیگه اینکه ماهی سفره هفسین هم شنبه صبح به دیار باقی شتافت.یعنی شتافتن و باعث شدن که بنده تمام روزمو با فکر به اینکه چی شد شتافتند و اینا فک کنم آخرم با علی جان به این نتیجه رسیدیم که اینا عاشق بودن و با هم مردن البت که علی اینو سرهم کرد که منو بفرسته پای مقشم که موفق هم نشد چون من تا وقتی که حاضر شدیم بریم خونه دوست جان مرتب میپرسیدم خب چرا با هم زنده نموندن که دل منم خوش باشه؟؟؟واقعاها!!!


در آخر هم که عیدتون خیلی مبارک و اینا.