دردسر های یک سارا !

من به آزادی باد و باران،من به آزادی حسرت که نمی خواهم از آن یاد کنم،باز هم معتقدم...

دردسر های یک سارا !

من به آزادی باد و باران،من به آزادی حسرت که نمی خواهم از آن یاد کنم،باز هم معتقدم...

دو سال!!!

نشستم رو صندلی و دارم با دسک تاپ کار میکنم.یه لحظه کوتاه سرمو بر میگردونم تا ماهیچه های گردنم+چشام خشک نشن.

فکر کنم برا اولین باره که دارم تختمونو از بیرون نگاه میکنم.یه چیزی تو دلم تکون میخوره الان دوساله که همخونه شدیم دوسال و چهار روز و من هنوز منتظرم بیدار شم وببینم تو تخت قدیمیم خوابیدم و به خودم میگم وای خواب بود؟؟؟

گاهی از خودم میپرسم به اندازه کافی دوستت دارم؟؟؟

شاید تا حالا نگفته بودم ولی وقتمون خیلی کمه انگار همه چی داره سریع میگذره.

بعضی وقتا کلمه ای پیدا نمیشه که احساس واقعی آدمو بیان کنه.



آری آغاز دوست داشتن است

گرچه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست