دردسر های یک سارا !

من به آزادی باد و باران،من به آزادی حسرت که نمی خواهم از آن یاد کنم،باز هم معتقدم...

دردسر های یک سارا !

من به آزادی باد و باران،من به آزادی حسرت که نمی خواهم از آن یاد کنم،باز هم معتقدم...

یه دنیا کار

سلام دوس جونا خوبین؟

من؟عالیم از این بهتر نمیشه,نخ سوزن که خونمون کاملا بهم ریخته کلا دیگه لباس تمیز نداریم و داریم تحت plane  لباس کثیف اما قابل پوشیدن زندگی میکنیم.میدونی دارم به چی فچ میکنم؟اینکه من بسیار بسیارسر آشپز خوبیم.میدونین که ,از همونا که میگن مواد لازم:.....اینقد,......به میزان لازم,......یک بند انگشت(حالا بند انگشت بند انگشتی یا گودزیلا معلوم نیست.)

ولی من خیلی کار درستم. الان داشتم سالاد الویه دیشبو میخوردم و به خودم آفرین میگفتم.تازه من بالای سرش هم نبودم و کاملا به صورت تحت لیسانس تهیه شد.

من امروز تعطیلم,درست که 2 شنبست ولی3 نفر در کبک به خاطر ریختن سقف به دلیل سنگینی برف کشته شدن و مدرسه ما برا بازدید فنی تعطیل,خدایشان بیامرزد چون من همیشه 2شنبه ها برا مدرسه رفتن مشکل دارم از فرط زرنگی و همیشه سر این مسله با علی یه contact کوشولو داریم,بیچاره صداش از تنبلی من در میاد.

بزارین یه جور دیگه به مسئله نگاه کنیم,الان که من در خدمتتونم یه کوه لباس در اتاق بغلی منتظر نوبت حمومن.خونمون مثل بازار شام توی فیلماس و اندی هم داره با آخرین توان جیغ میزنه خوشگلا باید برقصن و من واقعا موندم که نکنه بدش بیاد پس(................)  ببخشید که معطل شدید.

آره دیگه ما اینیم,وای بچه ها ما آخر هفته داریم میریم کنسرت اندی و سپیده.وقتی بلیتو خریدیم یه ساعت داشتیم فچ میکردیم سپیده چه صیغه ایه؟حالا بعد از خریدن بلیت تازه فهمیدیم میزا 10 نفرس.خوب دیگه خودتون فچ کنین من با این سوتی های ضایع چند تا سبیل هم بشین بغل دستم.

فردای خریدن بلیت من داشتم برا بچه ها تعریف میکردم که در همان لحظه3000 volunteer  پیدا شد.

نه که من خیلی محبوبم,ملت دلشون نمیخواد این فرصت طلائی رو از دست بدن.4ساعت اونجاییم خدا میدونه من قرار چه سوتی های استثنائی بدم.خودمم بعدش یادم نمیاد,هی به علی میگم یادش بمونه بعدش بهم بگه,ولی اونم سعی میکنه فراموششون کنه.

خلاصه ظرف 3 سوت میز ما و میز بغلی پر شد,من موندم چرا این کنسرت گذارا فروش بلیتشونو contract نمیکنن به من؟100%سود خالص

حالا فردا هم باید برم به قول دوست جون پیمان شلوار کنسرت بخرم.(علی,بالاخره نگفتی یعنی چی این.؟؟؟؟)

به قول سریال ماه رمضون1000 سال پیش:حالا من چی بپوشم؟

اضافات:راستی راستی من چی بپوشم؟

اضافات:خدایا شکرت.

سارای مریض

سلام به همه دوست جونای مهربون.
اینگده خوشحال شدم وقتی دستور میرزا قاسمی رو دیدم.از همتون ممنون.
الان که دارم پاستیل می خورم و اینا رو مینویسم بسیار بسیار زیاد دلم گرفته دلم مامانمو می خواد.
دیشب رفتیم شام مهمونی,یکی از دوست جونامون مامانش از ایران اومده همه دوستا رو دعوت کرده بود.
مامانش یه غذاهای خشمزه ای درست کرده بود.مااااااااااااااااااامااااااااااااااااااان.
اصلا کل حالم گرفتس.اینقده .آخه این چه زندگیه؟دیشب اینقده خانم بودم,آخراش داشت حالم بد میشد.
مودب منظم,نه سوتی دادم نه هیچی. خدایا من نمیرم یعنی من چم شده؟خطرناک نباشه؟
آخه مهمونی که من سوتی ندم گند نزنم همه رو نخندونم مهمونیه؟
فچ کنم دارم مریض میشم.
نمردیم و علی جون هم غذا درست کرد,حالا خیالم راحت اگه خدای نکرده زبونم لال هقت قران به میون وای خدا اون روز و نیاره اصلا چرا نفوذ بد بزنم حالا کلا............ به هر حال بچم غیر از نیمرو سالاد الویه هم یاد گرفت.
داشتم با دوست جون نهال چت میکردم و وسایل سالاد الویه نازنین هم وسط هال ولو بود,علی گفت من درست کنم؟گفتم باشه!حالا من در حال چت کردن دستور آشپزی هم میدادم.
آره دیگه!برام دعا کنین خوب شم!

اضافات : نداره!

تصمیم کبری

خواهر برادرا سلام.خوبین؟

من مطمینم الان این blogsky  ازپرویی من داره حرص میخوره.دیشب کلی نوشتم پرید.حالا دوباره مینویسم.

اولا من از امروز میخوام بگمِ عیدتون مبارک.چون شاید اون روز یادم بره.حتما وقتی دعای سال تحویل میخونین یادم کنین میخوام بگم خوشبختی همین چیزای سادست سلامتیتون خانوادتون و.........

خوب دیگه کجا رو نگاه میکنی؟دنبال چی میگردی؟دوم و سوم نداره

پریروز 13 march  بود.اینجا روز forgotten valentine  میباشد.یعنی اگه یه بنده خدایی اون روز یادش رفته باشه کادو بده میتونه کادوشو در این روز به عقشش هدیه بده.

پریروز باز علی جون قرار شد زود بیان.منم شروع کردم یه غذای خوشمزه بپزم.البته با شرایطی که اینجا داریم بیشتر غذاهامون اختراعیه.منم شب قبلش کدو خریده بودم اول مرغو با حرارت ملایم پختم بعدش یه عالمه پیاز داغ درست کردم و کدو رو مثل خیار سالاد شیرازی ریز کردم و همراه فلفل دلمه ای قاطی پیاز داغا کردم هم سرخ شد هم پخت و کاملا له شد آخرش هم دارچین و زعفرون بهش اضافه کردم.مثل یه جور سس شد  بعد ریختمش رو مرغا.یه کمی که جوشید دیدم خیلی چرب شده منم روغنشو دادم رو برنج.

وقتی همه کارا تموم شد دیدم ساعت 8 شب و از علی جون هم هیچ خبری نیست.

خلاصه ساعت 8:45 از خونه یکی از دوستامون زنگ زد گفت اومدم printer شو درست کنم.خیلی عصبانی بودم.گفت زود میام.

 

تا علی بیاد منم میزو چیدم ولی هنوز عصبی بودم.ولی با خودم فکر کردم این همه زحمت کشیدم اگه بد اخلاقی کنم هم زحمتام هدر رفته هم عای بیچاره که فقط 5-6 ساعت از وقتشو تو خونست ناناحت میشه در نتیجه تصمیم کبری گرفتم و از این حالت   به این حالت  تغییر موضع دادم. علی که زنگ زد فوری غذا رو هم کشیدم.(خونه ما طبقه 4)(آسانسور هم نداریم.)

رسید تو گفت به به چه بوهای خوبی میاد.(بچم متخصص امور مربوط به غذاست.)بعدشم که خود غذا رو دید اینگده خوشحال شد.منم خوچحال شدم که جفتک ننداختم.

گفت دستت درد نکنه نبات.(علی در مواقعی که احساساتی میشه بهم میگه نبات.شما جدی نگیرین.)

حالا من... خواهش......بوس......خواهش..........(هی وسط تعارفاتم وقفه می افتاد.)

کیفشو باز کرد گفت ببین برات چی خریدم.واااااااااااااااااااااااااای.

دوست جونا برام کرم و پنکک l'oreal  خریده بود.  علی جونم دستت درد نکنه.cher mon mari merci beaucoup.

آره دیگه دوست جونا من خودمم اون شب فهمیدم آدم باید خوش اخلاق باشه همیشه.

اضافات:   میشه یه آدم خوب طرز تهیه میرزا قاسمی برام بفرسته؟