سلام
حالم خرابه.وزن اضافه کردم,ترممو از دست دادم,ساعت خواب وبیداریم عجیب به...اک رفته و همش بیحال و خستم.(محصولات سفر به ایران.)
چه مسافرت دوست داشتنی,مخصوصا که در نهایت نوه خاله دست دیزه هر دو طرف هم ازت شاکی باشن که چرا بهشون سر نزدی,چرا تو مهمونی بهشون زیاد محل ندادی؟و ..............
همه برنامه هات با مهمون بازی مامانت بهم بریزه(البته مامان بیچاره واقعا خسته شد,دعوت کردن 3-4 سری مهمون هر دفعه50-60 عدد به صرف شیرینی و شام کار سختیه.)تنها جایی که رفتم کلاردشت بود که همون هم با اومدن دوستای بابا کلا از دست رفت.
به به,چه مسافرتی.شب آخر که کلی خجالت کشیدم 2تا از بچه های دانشگاه از صبح چند بار زنگ زدن که میخوان بیان ببیننم,قرار کذاشتیم برا شب ساعت8-9.
ساعت 11 که برگشتم خونه اونم تازه به خاطر سفارش علی,چون خالش برام گز و پولکی خریده بود و میخواست بیاره در خونه بده.دیدم یکی یه کاغذ چسبونده به در,نوشته خیلی بی معرفتی!!!!
وای که اگه بگم مردم از خجالت کم گفتم.(من اخلاقم مثل پسراست.از نامرد و بی معرفت بیزارم.)
دیگه کاریش نمیشد کرد,فقط به خودمو زمین و زمان فحش دادم و عین کولی ها ناله و نفرین راه انداختم.
یه چیز دیگه,اگه بگم چمدونمون هنوز وسط خونست و عین کارتون ژاپنی ها چند روز که با یه دست لباس میگردیم,چک لگدیم نمیکنین؟(چی همین انتظارو داشتین؟) مرسی از این همه لطف و شناخت.
سلام دوستم جونا
اینا رو دارم تو فرودگاه مینویسم.(میدونین که آبجیتون اخر شانسه,پرواز 2 ساعت تاخیر داره.)
خلاصه اینکه واقعا از حجم کامنتاتون خجالت کشیدم.(بابا جون,چرا میاین میخونین میرین؟من دل دارم به خدا!!)
بهناز جونی,به محض اینکه خواهر مادرو پیچوندم je vais tu telephoner .(مخلص کلام ما مخلصیم,شیرینی فراموش نشه.)
حالا که دارم میرم تو آسمون و پام رو زمین نیست بذارین بگم:خدا جون خیلی چاکریم,خدایا من پروازم خوب نیست.(ای سارای بچه پرو,خجالت نمیکشی؟دیشب خدا جون کجا بودن؟ *هان؟دیشب؟من؟من کیم؟تو کی؟اصلا چی میخوای؟منو از کجا میشناسی؟ _من وجدان شیر فرهادم. * داداش اشتباه اومدی,من سارام. _ اینو که خودم میدونم,ولی خوب آخه خودت که وجدان نداری آخه. *عزیز بیخیال شو برو دنبال زندگیت. _ نمیرم باید اصلاح شی. *میری یا بزنم لهت کنم؟؟؟؟)
خوب من شرمندم,این وجدان شیرفرهاد قاطه یه وقتا میاد سراغ من.
امروز از بس من ماشالا همه چی تمومم وقتی زن عموی علی اومد و یه مشت شوکولات آورد که بیارم ایران تازه بنده دوزاریم افتاد که شوکولات نخریدم.البته برا ما هم خریده بود ولی خوب اون برا من هم بس نبود.
دیگه بدو بدو رفتم centre vill وخودمو خجالت دادم.(آخ,کاش یه نفر برا من این همه شوکولات خوشمزه میخرید تا از اینم تپل تر شم.)
خلاصه علی که اومد من هنوز مشغول بستن چمدون بودم,Cab اومد هنوز داشتم فس فس.میبینین؟(ای سارا,آخه دختر تف به ذاتت,چرا اینقد تنبلی؟هان!!!خوبه مامانت اینجا نیست,اون علی بدبخت هم از ترس اینکه قلدر خانم لهش نکنه جیکش در نمیاد.) خدایا,یه پست جدا ازت تشکر میکنم اینو علیالحساب داشته باش از ما......شکککککککککککککککرررررررررت.
بقیش باشه بعدا............................
این مال اون شبیه که میخواستیم بریم.تو فرودگاه نوشتم.واقعا که عمر آدم چه زود میکذره.
زود میام......