دردسر های یک سارا !

من به آزادی باد و باران،من به آزادی حسرت که نمی خواهم از آن یاد کنم،باز هم معتقدم...

دردسر های یک سارا !

من به آزادی باد و باران،من به آزادی حسرت که نمی خواهم از آن یاد کنم،باز هم معتقدم...

سلام

حالم خرابه.وزن اضافه کردم,ترممو از دست دادم,ساعت خواب وبیداریم عجیب به...اک رفته و همش بیحال و خستم.(محصولات سفر به ایران.)

چه مسافرت دوست داشتنی,مخصوصا که در نهایت نوه خاله دست دیزه هر دو طرف هم ازت شاکی باشن که چرا بهشون سر نزدی,چرا تو مهمونی بهشون زیاد محل ندادی؟و ..............

همه برنامه هات با مهمون بازی مامانت بهم بریزه(البته مامان بیچاره واقعا خسته شد,دعوت کردن 3-4 سری مهمون هر دفعه50-60 عدد به صرف شیرینی و شام کار سختیه.)تنها جایی که رفتم کلاردشت بود که همون هم با اومدن دوستای بابا کلا از دست رفت.

به به,چه مسافرتی.شب آخر که کلی خجالت کشیدم 2تا از بچه های دانشگاه از صبح چند بار زنگ زدن که میخوان بیان ببیننم,قرار کذاشتیم برا شب ساعت8-9.

ساعت 11 که برگشتم خونه اونم تازه به خاطر سفارش علی,چون خالش برام گز و پولکی خریده بود و میخواست بیاره در خونه بده.دیدم یکی یه کاغذ چسبونده به در,نوشته خیلی بی معرفتی!!!!

وای که اگه بگم مردم از خجالت کم گفتم.(من اخلاقم مثل پسراست.از نامرد و بی معرفت بیزارم.)

دیگه کاریش نمیشد کرد,فقط به خودمو زمین و زمان فحش دادم و عین کولی ها ناله و نفرین راه انداختم.

یه چیز دیگه,اگه بگم چمدونمون هنوز وسط خونست و عین کارتون ژاپنی ها چند روز که با یه دست لباس میگردیم,چک لگدیم نمیکنین؟(چی همین انتظارو داشتین؟) مرسی از این همه لطف و شناخت.

من برگشتم یک!!!!!!!!!!!

سلام دوست جونای عزیزم.
خوبین؟اونقدر دلم تنگ شده بود که خدا میدونه.
و اما!!!!!!باید بگم به دلیل خوش شانسیه بیش از حد آبجیتون,پرواز بنده به سمت ایران تاخیر داشت که در مورد پروازای خارجی خیلی کم اتفاق می افته.
و اما!!!!!تا لندن که هیچ,براتون بگم از عزیزانمون در ایران**ا*ی*ر که هرچی بگم کمه.اینقدر پذیرایی و احترام کردن که خدا میدونه و بس!!! از انگلیسی فصیحشون که هرچی بگم کم گفتم.فقط بگم یه مادر مرده بود مال خود انگلیس,این بدبخت تا رسیدیم مرد و زنده شد.مهماندار گفت به یه چاله هوایی نزدیک هستیم ممکنه یه لرزش احساس کنین,(البته یه لرزش من میگم یه چی شما میشنوی.)من تو حال خودم بودم که هواپیما یه حالی بهمون داد,این مادر مرده قبض روح شد.ازم پرسید جلیقه نجاتو بپوشیم؟گفتم نه بابا,دست انداز بود رفع شد.(مهماندار عزیز فراموش کرده بودن به زبان کفار هشدار بدن!)خلاصه که این خاطرات اینقدر زیاد که من باید از همین یه سفر یه کتاب بنویسم.مثلا موقع شام اونده میگه باقالی پلو با گوشت یا جوجه کباب؟من میگم خانم این آقا فارسی نمیدونه,یه پشت چشمی نازک کرد و گفت : chicken or fishe? من گفتم ماهی هم دارین؟گفت آهان beef گفتم گوشتتون مال گاوه؟ خانمه:نه,گوسفنده! فبل از اینکه آبرومون جلوی خارجیه بیشتر بره من از آقاهه پرسیدم:chicken or lamb? تو دلم دعا کردم حداقل یاد گرفته باشه برا دفعه بعد.
و اما!!!!! ولش کن اگه بخوام ادامه بدم مثنوی میشه هفت من کاغذ.
و اما!!!!! در مورد سوال مهسا جونم باید بگم خیلی کم بود برا دیدن مامان بابام, اما کافی بود برام تا اندازه یه سال شاید بیشتر غصه بخورم.اینکه تو خیابون هر کس و ناکسی به خودش اجازه بده بهت توهین کنه یا به جرم اینکه تو تاکسی با موبایل حرف زدی و خندیدی بخواد با دستای کثیفش لمست کنه.ااااااااااااااااااه
هوا هم برام زیادی گرم بود(وااااااا,چه نازک نارنجی!!!)و به دلیل خشکی هوا کلی جوش زدم.(وای,چه ننرررررررر.)
دیگه همین.
حالا بازم میام.

بازگشت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سلام دوستم جونا

اینا رو دارم تو فرودگاه مینویسم.(میدونین که آبجیتون اخر شانسه,پرواز 2 ساعت تاخیر داره.)

خلاصه اینکه واقعا از حجم کامنتاتون خجالت کشیدم.(بابا جون,چرا میاین میخونین میرین؟من دل دارم به خدا!!)

بهناز جونی,به محض اینکه خواهر مادرو پیچوندم je vais tu telephoner .(مخلص کلام ما مخلصیم,شیرینی فراموش نشه.)

حالا که دارم میرم تو آسمون و پام رو زمین نیست بذارین بگم:خدا جون خیلی چاکریم,خدایا من پروازم خوب نیست.(ای سارای بچه پرو,خجالت نمیکشی؟دیشب خدا جون کجا بودن؟    *هان؟دیشب؟من؟من کیم؟تو کی؟اصلا چی میخوای؟منو از کجا میشناسی؟     _من وجدان شیر فرهادم.    * داداش اشتباه اومدی,من سارام.      _ اینو که خودم میدونم,ولی خوب آخه خودت که وجدان نداری آخه.  *عزیز بیخیال شو برو دنبال زندگیت.  _ نمیرم باید اصلاح شی.  *میری یا بزنم لهت کنم؟؟؟؟)

خوب من شرمندم,این وجدان شیرفرهاد قاطه یه وقتا میاد سراغ من.

امروز از بس من ماشالا همه چی تمومم وقتی زن عموی علی اومد و یه مشت شوکولات آورد که بیارم ایران تازه بنده دوزاریم افتاد که شوکولات نخریدم.البته برا ما هم خریده بود ولی خوب اون برا من هم بس نبود.

دیگه بدو بدو رفتم centre vill وخودمو خجالت دادم.(آخ,کاش یه نفر برا من این همه شوکولات خوشمزه میخرید تا از اینم تپل تر شم.)

خلاصه علی که اومد من هنوز مشغول بستن چمدون بودم,Cab اومد هنوز داشتم فس فس.میبینین؟(ای سارا,آخه دختر تف به ذاتت,چرا اینقد تنبلی؟هان!!!خوبه مامانت اینجا نیست,اون علی بدبخت هم از ترس اینکه قلدر خانم لهش نکنه جیکش در نمیاد.) خدایا,یه پست جدا ازت تشکر میکنم اینو علیالحساب داشته باش از ما......شکککککککککککککککرررررررررت.

بقیش باشه بعدا............................

 

 

 

این مال اون شبیه که میخواستیم بریم.تو فرودگاه نوشتم.واقعا که عمر آدم چه زود میکذره.

زود میام......