دردسر های یک سارا !

من به آزادی باد و باران،من به آزادی حسرت که نمی خواهم از آن یاد کنم،باز هم معتقدم...

دردسر های یک سارا !

من به آزادی باد و باران،من به آزادی حسرت که نمی خواهم از آن یاد کنم،باز هم معتقدم...

ژولی پولی!!!

خیلی خسته بودم ودلیل اصراتو برا بیرون رفتن و شام خوردن نمیفهمیدم.اومدیم خونه و تو میخواستی که من لباسمو عوض کنم.منم که لجباز گفتم دیگه شام بیرون خوردن که این حرفارو نداره.با همون سروضع ژولی پولیه از بیمارستان برگشته و خسته کوفته گفتم من همینجوری میام.خندیدی.گفتی من نماز بخونم بریم.منم خوابیدم و گفتم ولش کن دیگه همه چیزم داریم الان یه چیزی درست میکنم بخوریم.بالاخره به هر زوری بود راه انداختیم.

به قول مامانم مثه بخت النصر؟؟نشسته بودم و هرچی پرسیدی کجا جواب ندادم.

رسیدیم غذا سفارش دادیم که گفتی مبایل پیش تو هستش.عصبانی شدم و گفتم حالا نمیشه ما بی مبایل شام بخوریم؟؟

رفتی بیاریش وقتی برگشتی و گل و کادو رو دستت دیدم یادم اومد وای ولنتاین....

اصلا مهم نبود که توش چیه ولی وقتی بازش کردم هم ذوق کردم هم خجالت کشیدم گفتی آخه تو هیچی از ایران با خودت نیاوردی من فک کردم یه نیم ست داشته باشی.

خانمه اومد و سالاد اورد پرسید این مناسبتش فقط ولنتاینه؟؟و یه نگاهی به من کرد(حتما تو دلش گفت آخه دختر به این زشتی رو آدم اینقدر خرجش میکنه؟)کلی از خودم خجالت کشیدم که لج کردم و حتی یه رژ نزدم.آخه چرا من اینقدر اجبازم؟هان خدا؟؟؟

عزیزم میدونی که من هیچوقت چشمم دنبال مال دنیا نبوده ولی آفرین که برام اون نیم ستو خریدی.

دوست جون مرسی از راهنمایی خوبت.

علی خیلی دوست دارم ممنون که تمام لجبازی هامو تحمل میکنی.

در آخر مامان مرسی از انتخاب خوبت.ایول.

ملت شهید پرور!!!!

یه عالمه چیز میز نوشته بودم که امشب بیام آپ کنم. 

غذا درست کردم و اومدم جلوی تلوزیون که هم اخبار ببینم هم شام بخورم. 

دیدم داره یه چیزایی در مورد ایران وسط مراسم تحلیل اوباما و مراسمات مربوط به کاخ سفید میگه. 

آقا شام ما گه به ... رفت.گفتم تا حسشو دارم بیام مراتب سپاسگزاریم رو به ملت شهیدپرور تقدیم کنم. 

عزیزانم مرسی که عکسای اوباما رو جلوی دانشگاه و تو خیابونا آتیش زدین.آفرین ملت غیور و همیشه در صحنه.ممنون.هزاربار.

خب خب!

ظاهرا بلاگستان همه دلشون برام تنگ شده.راستش من هستم.حتما همه از کامنتایی که میذارم متوجه شدین.

راستش تو این مدت تقریبا داشتم کارای دانشگاهو انجام میدادم به اضافه اینکه استاد بی پیر بهم گفته که چون فیلدتو عوض کردی یه چندتا پیپر بخون که میای تو لب تا چند وقت مثل بز منو نگاه نکنی و هی سورپرایز شی.(به جون خودم اگه من تا حالا لای یه کدومشونو باز کرده باشم یعنی اگه شما تایتل این پیپرارو میدونین منم میدونم.)

خلاصه که روزگار میگذره حالا چه گذشتنی بماند که مثل تریلی هیچده چرخ از روی ما هر رد میشه باز دنده عقب میگیره.

حالا همه اینا به کنار.صبه که میزنم از خونه بیرون خوبه خوبش که برگردم ساعت ۶ شبه.(عزیزان دستمالا رو درارین میخوام ببرمتون یه جای خوب....نه نه ببخشید منظورم صحرای کربلا بود.)

خلاصه که وقتی برمیگردم در واقع این جنازه منه که بر میگرده و تا یه شامی درست کنم و این حرفا شب شده.(البته جدیدا که ساعت ۴ اینجا شب میشه اونی که من میگم یعنی خیلی شب)



اما...دروغ چرا تا قبر آ‌ آ آ آ.(یعنی ۴ حرکت.یادتون میاد کی اینو میگفت؟؟)

این چندوقت بکوب مشغول دیدن جواهری در قصر بودم(نیاین بگین خیلی چیپی و این حرفا)

یعنی واقعا من با این یانگوم همذات پنداری میکردم یعنی این دختر مثل خودم سختکوش و ساعی بود(ایکون پینوکیو لطفا)

خلاصه که ما در عرض سه روز همشو دیدیم.

راستی شنبه هفته پیش هم رفتیم سینما.من واقعا بهتون پیشنهاد میکنم این جمز باند جدیدو نبینین واقعا تلف کردن وقت و انرژیه من و دوستم تمام مدت فیلم داشتیم فک میزدیم بس که فیلمش مزخرف بود.اسمش اینه

Quantum of solace

خلاصه که پولتونو هدر ندین.