دردسر های یک سارا !

من به آزادی باد و باران،من به آزادی حسرت که نمی خواهم از آن یاد کنم،باز هم معتقدم...

دردسر های یک سارا !

من به آزادی باد و باران،من به آزادی حسرت که نمی خواهم از آن یاد کنم،باز هم معتقدم...

شانس

سلام خوبین؟

یه عالمه نوشتم پرید.شانسو میبینین؟!!!!!!!!!!!!!

After trouble

 

 

سلام سلام

همه خوبن؟خدا رو شکر.

امروز اینقده از صبح الکی خوجحال بودم که اعصاب بچم ریخت به هم. گفت:مثلا به شما ویزا ندادن ها من هم که خدا رو شکر همیشه از اعماق قلب و دل و روده و اثنی عشر و جزایرلانگرهانس و مثانه و همون دوروبرها خوجچال....بیخیال گفتم بابا حالا چی شده؟خب نمیریم!تازشم همه اینقده  دلشون تنگ میشهههههههههههههههه.

حالا من خودم هم ناناحت بودم ها.نخ سوزن  برا مامان بزرگم که من بهش میگم مامان جان.اخه قول داده بودم بهش.

ولی ما اینیم ؛در برابر استکبار سر فرود نمیاوریم تنها برای منافعمان به دفعات لازم ابغوره میگیریم متخصصان در این زمینه بسیار بسیار تاکید نموده اند حتی حدیث داریم.

خلاصه صبح مامانم زنگ زد خبر بازگشت ظفرمندانه پدر محترم بنده رو از بلاد کفر و ایضا اخباره عروسی شب گذشته رو به سمع و بصر ما برسونه.

دوباره پرسید دقیقا کی میای که منم نتونستم جلو زبونمو بگیرم و در نتیجه یه زلزله به قدرت خدا ریشتر و به مرکز خونه ما رخداد.شنوندگان عزیز این زلزله تلفات جانی در پی نداشت.

حالا مامان جیغ که من چی کار کنم؟بعدم گریه.حالا مامان من در کل زندگیش ۲بار گریه کرده؛برا فوت بابا جونم(بگین خدا بیامرزه)برا عروسی من.

حالا من داشتم فکر میکردم بابا جون که بنده خدا سفرش ابدی بوده و بازگشت پذیر نیست یعنی من میخوام دوباره عروس شم؟عروس شدم یادم نیست؟الان عروسم؟    بعدش دیگه خودمم خندم گرفت. مامانم گفت هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟(شما بخونین جان!)  گفتم؛ بله مامان؟

مامان:واقعا که!!!!!!!!  دق!!!!!(این صدای گوشی تلفن بود.)

غصه خوردم ولی اون هم به مرحمت دل همیشه خوچجالمان رفع شد.

30 min بعد علی زنگید که چه نشسته ای سرورم که زحمات سرباز اسلامت جواب داد و mail زدن گفتن اشتب شده.بسیار از خودمان شادی در کردیم و به مامان عزیزمان تلفنیدیم.... ولی طفلی مامانم خیلی خوشحال شد.

اضافات:می خوام اسم وبلاگو بذارم سارا خوش شانس میشود.دیروز نرفتم مدرسه تعطیل بوده.

اضافات:برام comment بذارین.افسرده میشم هااااااااااااااااااا

درد سر ۱

 

خدا کن شما خوب باشین.

من که خوب نیستم اصلا.

یه چند وقتی بود برا visa اقدام کرده بودم که یه ماهی بیام ایران.

صبح جوابش اومد........به علی دادن به من نه.

البته میگه نمیرم تنها....اما این نامردیه.آخه چرا؟

بسیار بسیار غصه دار شدم ولی چون کمی تا قسمتی زیادی شادم زود یه دست فراموشی سپردم و خوجحال به زندگی ادامه دادم.

من هرگز نفهمیدم چرا اینقدر بی خیال هستم.

از صبح اون حرص خورد من وبلاگ خوندم...به سفارت زنگید...من chat کردم...mail زد سفارت...من وبلاگ درست کردم با دوست جون نهال و........................................

حالا اون دانشگاه بود من خونه مرتب هم pm میدادم چی شد؟

خدایی مدیریتو حال میکنین؟

بعدم که معلومه.........ناز و گریه که من میذارم تنها بری....اگه بخوای.

حالا اون طفلک هم میگفت غصه نخور من تنها نمیرم و........

خلاصه عزیزکانم    آتشی سوزاندیم نگفتنی.

اضافات:خدایا منو ببخش pls

اضافات:من مامانمو میخوامممممممممممممممممممممممم

در اخر:لطفا لطفا برام دعا کنید.