دردسر های یک سارا !

من به آزادی باد و باران،من به آزادی حسرت که نمی خواهم از آن یاد کنم،باز هم معتقدم...

دردسر های یک سارا !

من به آزادی باد و باران،من به آزادی حسرت که نمی خواهم از آن یاد کنم،باز هم معتقدم...

سارای مریض

سلام به همه دوست جونای مهربون.
اینگده خوشحال شدم وقتی دستور میرزا قاسمی رو دیدم.از همتون ممنون.
الان که دارم پاستیل می خورم و اینا رو مینویسم بسیار بسیار زیاد دلم گرفته دلم مامانمو می خواد.
دیشب رفتیم شام مهمونی,یکی از دوست جونامون مامانش از ایران اومده همه دوستا رو دعوت کرده بود.
مامانش یه غذاهای خشمزه ای درست کرده بود.مااااااااااااااااااامااااااااااااااااااان.
اصلا کل حالم گرفتس.اینقده .آخه این چه زندگیه؟دیشب اینقده خانم بودم,آخراش داشت حالم بد میشد.
مودب منظم,نه سوتی دادم نه هیچی. خدایا من نمیرم یعنی من چم شده؟خطرناک نباشه؟
آخه مهمونی که من سوتی ندم گند نزنم همه رو نخندونم مهمونیه؟
فچ کنم دارم مریض میشم.
نمردیم و علی جون هم غذا درست کرد,حالا خیالم راحت اگه خدای نکرده زبونم لال هقت قران به میون وای خدا اون روز و نیاره اصلا چرا نفوذ بد بزنم حالا کلا............ به هر حال بچم غیر از نیمرو سالاد الویه هم یاد گرفت.
داشتم با دوست جون نهال چت میکردم و وسایل سالاد الویه نازنین هم وسط هال ولو بود,علی گفت من درست کنم؟گفتم باشه!حالا من در حال چت کردن دستور آشپزی هم میدادم.
آره دیگه!برام دعا کنین خوب شم!

اضافات : نداره!

تصمیم کبری

خواهر برادرا سلام.خوبین؟

من مطمینم الان این blogsky  ازپرویی من داره حرص میخوره.دیشب کلی نوشتم پرید.حالا دوباره مینویسم.

اولا من از امروز میخوام بگمِ عیدتون مبارک.چون شاید اون روز یادم بره.حتما وقتی دعای سال تحویل میخونین یادم کنین میخوام بگم خوشبختی همین چیزای سادست سلامتیتون خانوادتون و.........

خوب دیگه کجا رو نگاه میکنی؟دنبال چی میگردی؟دوم و سوم نداره

پریروز 13 march  بود.اینجا روز forgotten valentine  میباشد.یعنی اگه یه بنده خدایی اون روز یادش رفته باشه کادو بده میتونه کادوشو در این روز به عقشش هدیه بده.

پریروز باز علی جون قرار شد زود بیان.منم شروع کردم یه غذای خوشمزه بپزم.البته با شرایطی که اینجا داریم بیشتر غذاهامون اختراعیه.منم شب قبلش کدو خریده بودم اول مرغو با حرارت ملایم پختم بعدش یه عالمه پیاز داغ درست کردم و کدو رو مثل خیار سالاد شیرازی ریز کردم و همراه فلفل دلمه ای قاطی پیاز داغا کردم هم سرخ شد هم پخت و کاملا له شد آخرش هم دارچین و زعفرون بهش اضافه کردم.مثل یه جور سس شد  بعد ریختمش رو مرغا.یه کمی که جوشید دیدم خیلی چرب شده منم روغنشو دادم رو برنج.

وقتی همه کارا تموم شد دیدم ساعت 8 شب و از علی جون هم هیچ خبری نیست.

خلاصه ساعت 8:45 از خونه یکی از دوستامون زنگ زد گفت اومدم printer شو درست کنم.خیلی عصبانی بودم.گفت زود میام.

 

تا علی بیاد منم میزو چیدم ولی هنوز عصبی بودم.ولی با خودم فکر کردم این همه زحمت کشیدم اگه بد اخلاقی کنم هم زحمتام هدر رفته هم عای بیچاره که فقط 5-6 ساعت از وقتشو تو خونست ناناحت میشه در نتیجه تصمیم کبری گرفتم و از این حالت   به این حالت  تغییر موضع دادم. علی که زنگ زد فوری غذا رو هم کشیدم.(خونه ما طبقه 4)(آسانسور هم نداریم.)

رسید تو گفت به به چه بوهای خوبی میاد.(بچم متخصص امور مربوط به غذاست.)بعدشم که خود غذا رو دید اینگده خوشحال شد.منم خوچحال شدم که جفتک ننداختم.

گفت دستت درد نکنه نبات.(علی در مواقعی که احساساتی میشه بهم میگه نبات.شما جدی نگیرین.)

حالا من... خواهش......بوس......خواهش..........(هی وسط تعارفاتم وقفه می افتاد.)

کیفشو باز کرد گفت ببین برات چی خریدم.واااااااااااااااااااااااااای.

دوست جونا برام کرم و پنکک l'oreal  خریده بود.  علی جونم دستت درد نکنه.cher mon mari merci beaucoup.

آره دیگه دوست جونا من خودمم اون شب فهمیدم آدم باید خوش اخلاق باشه همیشه.

اضافات:   میشه یه آدم خوب طرز تهیه میرزا قاسمی برام بفرسته؟

آخر شانس

با اجازه..... برادرا روشونو بگیرن.

خوبین؟منم!

میخوام بگم کم اوردن مال آدم بی جنبست.منم خدای جنبه.یه بار نوشتم پاک شد.حالا دوباره می نویسم.

گفته بودم  آخر شانسم؟نه! خب گفتم!

یعنی lucky luck رو دیدین؟من ساراشونم!جرات نمیکنم برم دریا.....آبرو برام نمیمونه.

پریشب زنگ زدم علی گفتم می خوام برم خرید.علی جون فرمودن میام با هم میریم.منم گفتم چشم.امان از این خانونی من هر کی میبینه میگه آخه چرا تو این همه ارومی؟

خلاصه گل پسر مامانش قرار شد رود بیاد....ساعت ۷:۳۷ ایشون شادمان تشریف آوردن.میگم کجا بودی؟میگه من ساعت ۶ میخواستم بیام.فلانیو دیدم یه خورده صحبتمون طولانی شد!   میبینین تو روخدا؟  فقط خانومان که زیاد حرف میرنن.آقایونو خدا لال آفریده.

رسید و رفت سر loptop و مشغول شد. یه وقت فکر نکنین علی تو دانشگاه کامپیوتر داره!  

حالا بگم از وضعیت یخچال  ..... فقط یه قوطی پنیر خامه ای داشتیم و یه نصف نون.گفتم علی جون پاشو دیگه.... هیچچی نداریم........نون نداریم........شام نداریم..اینو که گفتم یه روح تازه در بچم دمیده شد.رفتیم.

خونه ما نزدیک یه سوپر بزرگ ایرانیه که دوست جونایی که منترال هستن میدونن.به فاصله ۲ دقیقه.خانومایی که شما باشین و آفایونی که اونا! ما که رسیدیم بستن! پرسیدم زود میبندین؟ گفت نه!ساعت ۸ دیگه!حالا من

دیگه چاره نداشتیم.رفتیم یه رستوران ایرانی که تقریبا روبروشه و معمولا پاتوق ماست! همینطور که شام میخوردیم در مورد مشکل یکی از دوس جونامون هم حرف میزدیم.ولی من همش تو فکر بودم؟؟؟؟؟؟؟

اومدیم خونه.علی خسته بود دراز کشید منم رفتم وبلاگ گردی.ولی هنوز داشتم فکر میکردم که یه چیزی غلط هستش.

یه دفعه جیغ زدم علی......................ساعت 1 ساعت رفته جلو!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! سوپر(....)با ساعت جدید کار میکنه!!!!!!!!!

بیچاره چشاشو یه لحظه باز کرد ودوباره بستشون.

بابا اینم از اینجا.دکتر جون با این همه عقل و درایت و با اون علم امامت این یکیو بیخیال شد.اینا ول نمیکنن اینجا.

البته برام نگران نشین ها دیشب رفتیم همه چی خریدم.

اضافات:یعنی علی وقتی چشاشو باز مرد به چی فکر میکرد؟

اضافات:خدا جون مریضای اسلامو کی شفا میدی؟؟؟؟برا خودم نمیخوام هاااااااااااااااااااا.